به هر حال

روز می‌گذرد.

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۳۹ ب.ظ


[همه‌ی ما ول معطلیم. این محله تو طرحه و خراب می‌شه. ارزیاب بودن لااقل این خاصیتو داره که آدمیزاد جلوتر بدونه چی داره به سرش می‌آد!
نه_ دل‌بستگی خاصی به این محله ندارم؛ اما هیجانم برای محله‌ی جدید از اینم کمتره.  مگه اونو کی‌ها می‌سازن؟ همین‌ها؛ بساز بفروش‌هایی که محله‌های دیگه‌ رو از ریخت انداختن! خب  تکلیف من چیه؟ باید بگم یا نگم؟ به‌هر‌حال همسایه‌ها جدی نمی‌گیرن؛ چون میون مقامات مختلف سر این طرح اختلافه... ]


دیروز پنجره رو باز کردم. گفتم که هر روز پنجره اتاق رو باز می‌کنم و به آسمون نگاه می‌کنم. به ابرها. خوبه دو دیقه نفهمی چطور می‌گذره. ولی راستش تا می‌خوام نفهمم چطور می‌گذره دیدن زیبایی آسمون نفسم رو بند می‌آره.
سرمو بردم پایین تا برگ‌های سبز تو باغچه رو ببینم. راستش  می‌دونم بیست روز گذشته ولی هیچ حسش نمی‌کردم. اون برگ‌ها رم می‌دیدم و حسش نمی‌کردم. دیروز دیگه زیادی کش اومد.
البته به قول مامانم از روزگار بلندم نفهمیدم بهار اومده. پنجره رو که باز کردم تا یه کم نفس بکشم عطسه‌م گرفت. یکی، دو تا، سه تا... لامصب شمارش از دستم در رفت.
ته گلوم افتاد به خارش. آلرژی لعنتی باز شروع شد. آخه بگو گلو تو دیگه چته؟ به خاطر همینه هر سال وقت بهار عزا می‌گیرم. آبریزش بینی‌ و چشم هم شروع شد.
انگاری یه کیسه ادویه تو صورتم پف کرده بودن.
رفتم پایین. گفتم مامان من رفتم حموم.
نمی‌دونم چرا لعنتی یه دوش ساده گرفتن انقدر طولانی می‌شه. بعد از یه ساعت می‌بینم چشمم به کاشی خشک شده و با هوار مانیا به خودم میام.
گربه شور دراومدم. این سشوار هم دم عیدی سوخت. البته حق هم داشت، یازده سال ده‌نفری ازش کار کشیده بودیم. بی‌مزد و مواجب.
حوله رو دور موهام پیچیدم و اومدم بالا.
دو ساعت بعد. عه یادم رفت موهامو خشک کنم. صدام زد، کلیپسمو زدم به موهای خیسم و شالمو از دور گردنم انداختم رو سرمو رفتم.
اشتهام قیچ شده. کور نشده قیچه ولله. یکی از آبجیا کدو سرخ کرده بود آورده بود اون یکی نمی‌دونم کبه یا چی؟  این کرونا و خونه موندنم چه خلاقیت‌هایی که شکوفا نمی‌کنه. همچین دست پخت و بو و برنگ رو می‌بینی دوست داری یه دیس دو‌لپی بریزی تو شکمت، ولی می‌گم که چشم اشتهام چپ شده، دو دیقه بعد هیچی نمی‌تونم بخورم.
ظرف‌ها رو شستیم و جمع کردیم.
اومدم بالا. یه ساعت بعد مانیا اومد. گفت درس بخونی گوش بدم؟

گفتم؟؟
چراغ‌ها رو خاموش کردیم. یه کتاب رو که سرشب دانلود کردم شروع کردم به خوندن.
بارون می‌زد، نمی‌زد. یه بیست صفحه‌ای خوندم.  صدای خش و پشی اومد. قفلم شکسته که. مانیا ترسید. گفتم بخواب بابا. این کارا چیه؟
دو دیقه بعد ادامه کتاب رو شروع کردم خوندن. ساعت پنج صبح بود. دیدم شرشر اشکه که داره می‌ریزه. یه نگاه به مانیا کردم انگار ده ساعته که خوابیده. آی خیلی وقت بود اینطوری گریه نکرده بودم. می‌خوندم و گریه می‌کردم. ساعت شیش بود که تمومش کردم. شاید هفت اینا خوابم برده بود. یازده بیدار‌باش رو گفتن.
سرم درد می‌کنه، آره احتمالا به خاطر اینه که دیشب یادم رفت موهامو خشک کنم و با موی نم‌دار خوابیدم. فقط خدا کنه این میگرن لعنتی نگیره.
  اومدم بالا. این اشک لعنتی واینمیسته. خدا خدا کردم که کسی نیاد بالا.
 مامان در رو باز می‌کنه. نگام می‌کنه می‌گه چته باز داری فین فین می‌کنی؟ خب یه سیتریزین بخور. بعدشم تو که می‌دونی اینطوری می‌شی، آخه چرا  پنجره رو باز می‌کنی؟


[ گفتم چرا بمیری افرا_قیچی رو بذار کنار! تا کی به این گل نگاه می‌کنی؟ یعنی چیز دیگه‌ای تو رو به زندگی وصل نمی‌کنه_ حتی ما؟ گفتم بیرون برو افرا؛ زندگی ارزون نیست؛ آبروی ماست که ارزونه!
گفتم چرا بمیری افرا_عاقل باش_تو فقط بیست سالته! ]

  • فاطمه .‌‌

نظرات (۱۵)

حال دلت خوب...

پاسخ:
مرسی بانوچه‌ی عزیز :)

سلام 

کسالت دور باشه !

«  این سشوار هم دم عیدی سوخت. البته حق هم داشت، یازده سال ده‌نفری ازش کار کشیده بودیم. بی‌مزد و مواجب. »

 

لطفن مارک و برندش رو معرفی می کردید . خیلی جنسش معرکه بوده :))

پاسخ:
سلام :)
تازه مامانم هر دفعه که دامادمون میاد خونمون یادش می‌ره بیارتش وگرنه قصد داره تعمیرش کنه. :))  
از اوناست که قدیم همه داشتن. استیله. اسمشو نمی‌دونم. :/
+ولی علاوه بر این که شما عرض کردین، ما ازش خیلی خوب استفاده کردیم. :))

یکی از علایق من اینه که برای کسی کتاب بخونم، ولی تا حالا کسی نخواسته ازم :)

 

+ ما که اصلآ سشوار نداریم. موهامونم خشک نمی‌کنیم. نه تنها با کله‌ی خیس می‌خوابیم، که با کله‌ی خیس بیرون هم میریم تو زمستون. والا کله‌تو بدعادت کردی :دی

پاسخ:
آره منم دوست دارم. مخصوصا مثل این کتابه نمایشنامه باشه و محاوره و...
البته برای من وسطش می‌خوابن. یعنی اولش هی التماس که بلند بخون بعدش می‌بینم همه خوابشون برده، ولی من هم‌چنان بلند به خوندن کتابم برای دیوار ادامه می‌دم.
+تازه خواهرزاده‌ام که دوسالشه می‌آد می‌زنه رو شونه‌هام می‌گه: گِسه. گسه.
یعنی بیا برا من قصه بخون. :)) 
+یه بار خوندی برامون. دوباره بخون. ؛) 
+منم اینجا شاهد دارم که بارها با موهای خیس بیرون رفتم. ولی کله‌م باهام راه نمی‌آد اینجوری. کله‌م لوسه بدبخت. :))

از این « جانسون » ها بوده احتمالن که چند نسل رو خدمات می داده :)

پاسخ:
صدامتیاز. خودشه! :)

آقا من الان این جانسون که گفتن رو سرچ کردم، یادم افتاد ما هم داشتیم. فکر کنم هنوز هم هست، ولی اینکه دقیقا کجاست خدا عالمه :))

پاسخ:
بابا یه لحظه داشتم فکر می‌کردم ما خیلی لاکچری بودیم سشوار داشتم نمی‌ذاری که :((
+چه دور و زمونه‌ای شده. سشوارم می‌ذاره می‌ره.
سشوار شما از اون مدل پاداراش بوده، یا پردار. :))

+ اصلا ذهنمو مغشوش کردی. یعنی کجا می‌تونه باشه؟ :))

احتمالا پردار بوده و احتمالا تو انباری نزدیک سقفه! :)

پاسخ:
:))

داشتم کامنتا رو میخوندم ببینم این سشوآره چی بود، دیدم از همینا داشتیم ما هم البته یه بار موتورش سوخت و عوض کردیم من بچه بودم ولی هنوزم زندس :)) 

پاسخ:
تو رو خدا از درست شدن موتور این سشوار ناامیدمون کن بذار یه سشوار جدید بخریم.  :))
اینی که شما دارین سشوار نیست آقا، لودره! ایشالا تولد صد و بیست سالگی‌ش. :))  

ولی سشوار جانسون ما زود دار فانی رو وداع گفت! تازه ما سه نفر بودیم اون موقع پس خیلی هم از بزرگوار کار نکشیدیم:/

پاسخ:
خدا بیامرزتش ایشالا هر چی عمر اون بوده باقی عمر سشوار جدیدتون. :))
چون زیر دست شما بوده خانم. ماشالا خودت اندازه ده نفری. [فرااار] 

سلام 

منم آلرزی فصلی دارم 

پارسال رفتم دکتر یه آمپول داد گفت تا 6 ماه دیکه از شر خارش و اینا راحتی خداخیرش بده تا ته تابستون حالم خوب بود

پاسخ:
سلام :)
:( آلرژی فصلی خر است! 
منم باید برم. ما کل خاندانمون تو هر خانواده‌ای حداقل یه نفر آلرژی داره. دایی و عمه‌ام این آمپول رو زدن. 

من به خاطر اسم کتابه همه کامنتا رو خوندم، و فهمیدم که ظاهرا همه اسم اونو بلد بودن، گره‌ فقط سر مارک سشوار بوده. 😄😄

کتاب چی بود؟ |:

پاسخ:
سلام ضمیر :) 
:`-) 
+ نمایشنامه «افرا؛ یا روز می‌گذرد» از بهرام بیضایی

والا روز نمی‌گذرد، دقیقا یک ماهه که این روز همینجور مونده سر این تیتر!

پاسخ:
همینو بگو.  باید با آقای بیضایی راجع به اسم کتابش صحبت کنم. :))

کجایی دختر؟ چرا نمینویسی؟

پاسخ:
همین حوالی‌. حتما قبل از اینکه تابستون تموم بشه می‌نویسم باز. :*

بنویس من نوشته هاتو دوست دارم

پاسخ:
لطف دارین شما.حتما‌. :)
  • پرنده‌ی کوچ
  • منم با افرا اشک ریختم. با «هر دست بسته‌ای حق داره در تهِ تهِ ناامیدی به کمک رویاهاش خودشو از دست واقعیت نجات بده. شما این حق مردم دست‌بسته رو هو کردین. با واقعیتی مثل پول، فریاد.»

     

    + اون روزی هم که این گیاها بفهمن اون گرده‌افشانی‌ای که مقصدش چشم و دهن و دماغ ما باشه، گرده‌افشانی موفقی نیست. واقعا عید منه. (((:

    پاسخ:
    👌

    +:)))))  حالا درسته اونا نمی‌فهمن  اما سلولای بدن منم نباید در برابر کار اونا  اینطوری واکنش نشون بدن. 
  • ⛩ 𝒜𝒻𝓈𝒽𝒾𝓃
  • عع

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی